$-)

خاله ام دو روز پیش زنگ زده بود میگفت ما کرونا نداریم به خدا. بیاییم خونتون؟

حوصله اش سر رفته بود. این خاله من بس که ددریه، طاقت حتی یه روز موندن توی خونه رو هم نداره. مامانم هم گفت قدمتون سر چشم و این حرفا. (توی رودربایستی قبول کرده بود.)

در رو که براشون باز کردیم، دیدیم نصف خانواده مادری پشت درن! خاله به همه خبر داده بود که بیان خونه ما.

وقتی رسیدن، خاله پرید بغلم و ماچ و بوسه و اینا. میگم خاله جان نکن. بیا از دور فقط به هم سلام کنیم. میگه این مسخره بازیا چیه. و بعد دوباره، بغل و مااااااچ!!

حالا شما هزاری هم که بگی کرونا اینقدر تلفات داده . کو گوش شنوا .

دم رفتن هم برای اینکه منو اذیت کنه، هم مراسم بغل و ماچ و بوسه رو به طور کامل اجرا کرد و بعد هم از پشت بقیه که منتظر آسانسور ایستاده بودن، برای من از دور ماچ میفرستاد و ادای بغل کردن در می آورد. خاله ام ( خدا حفظش کنه ) 65 سالشه :))))

 

^_^

18 اسفند مراسم عقد یکی از دختردایی هامه که از قضا اون روز همراه جمعیت نیومده بود. خاله ها و مامان داشتن راجع به مراسم حرف میزدن که:

وایییییی، خواهر دیدی سکه چه قدر گرون شده؟ از اون هفته تاحالا 500 تومن گرون شده. گفتم زودتر بخریما»

و من هنوز روسری واسه مراسم نگرفتم»

و این زندایی تون چرا مراسم رو کنسل نمیکنه؟»

میگم عزیزان من، شما نمیرین.

همه پریدن روی سر من که چرت نگو. خانواده ما همیشه و تحت هر شرایطی پشت همن. عین کوه! ما میریم. اصلا مگه میشه نریم؟؟

و همه شون توقع دارن که دایی اینا کنسل بکنن تا اینا نرن.

و اگه اونا کنسل نکنن، اینا چاره ای جز رفتن ندارن!

چون عقد بچه برادرشونه.

میگم حالا بچه برادرتون شعور نداره کنسل کنه، شما که نباید با طناب اون برین توی چاه!

و بعد کل خانواده منو به طور کل ایگنور میکنن.

 

^-*

به مامان میگم مادرم، هرکی که رفت، شما نباید به اون مراسم بری. سیستم ایمنی بدن شما ضعیفه.

میگه نخیرم. بچه برادرمه. نمی تونم. 

و من میمونم این حجم از پافشاری دربرابر حماقت بچه برادرش و سرسختی خودش.

میگه اگه مریض نباشم میرم. ( یعنی حاضر نیست بقیه رو مریض کنه، ولی اگه بره اونجا و از بقیه بگیره مشکلی نداره!)

تیر آخر رو زدم :

دوست داری عروسی بچه برادرت رو ببینی، عروسی بچه خودت رو نبینی؟

با اینکه از حرفم جا خورده بود (چون کلا من هیچ وقت وارد این حوزه نمیشم) همچنان مقاومت کرد: نخیرم. هم عروسی بچه ام رو میبینم، همه عروسی بچه برادرم رو.

این دختردایی ما حالا تا 4 ماه قبل اسم خاستگار می اومد، صورتشو چروک میکردا! حالا واسه من نمیتونه یه ماه بیشتر صبر کنه و به خاطر رسیدن به شوهرش، حاضره ما رو به فنا بده، اما کنسل نکنه. 

 


مشخصات

آخرین جستجو ها