میخواستیم سرنوشتمون رو با یک آدم جدید شریک بشیم. قرار بود یک کودک بی پناه به جمع خونوادمون اضافه بشه. قرار بود نون زیر کباب همه مون باشه. حتی مشخص کرده بودیم که هرکی رو چطور صدا بزنه. مثلا خاله ام به عنوان مادربزرگ بچه، اصلا دوست نداشت مادربزرگ» صداش بکنن، به خاطر همینم همگی روی مامان مهشید توافق کرده بودیم. شوهرخاله ام باباجی بود، مامان من خاله بزرگ بود و آخر اسم من و ته تغاری هم فقط یه "جون" اضافه میشد.

همه خوشحال بودیم. همه فکر میکردیم که دخترخاله ام داره کار درستی انجام میده. قبول کردن سرپرستی یه بچه که مادرش نمیخوادتش و قرار بود بعد از به دنیا اومدن توی خیابون رهاش کنه، واقعا کار کمی نیست و فکر میکردیم پیش خدا حتما کلی ارج و قرب داره.

واسه محکم کاری، قرار شد برن پیش یه با درجه ت خیلی زیاد که به طور معجزه آسایی با استخاره، آینده رو پیشگویی میکنه و با جزئیات میگه که قراره چه اتفاقی بیفته.

گفته بود این بچه صالحی نیست. پدر و مادر بچه بعدا میان و تا مرز جنون اذیتتون میکنن. ازتون اخاذی میکنن و تمام مدت تهدید میکنن که بچه رو ازتون بگیرن. اگر بچه رو قبول کنین، توی 20 سالگی اش به راه کج کشیده میشه و عذاب دنیا و آخرت رو براتون میاره. بهتره قبولش نکنین و خیالتون راحت باشه، چون مادر بچه اون رو بعد از دنیا اومدن توی خیابون رها نمیکنه. (البته من جملات رو تلطیف کردم، وگرنه جزئیات اصلی شده به شدت وحشتناک بود)

 

وقتی فهمیدیم نون زیر کبابمون قراره بشه آفت وجود فرشته مهربونمون، شوکه شدیم. یعنی آدم به طور پیشفرض میگه که خب قبول کردن یه بچه و نجات دادنش از خیابون خیلی کار درستیه دیگه، نه؟

نه!

مامان یک جمله گفت که خیلی جالب بود. گفت: اینکه میگن "در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست" فقط یه ضرب المثل بی معنیه.

شایدم ایراد از ما بود. زود اعتماد کردیم. بهتر تحقیق نکردیم. آدم شناس های خوبی نبویدم. نمیدونم.

این قضیه باعث شد با تمام وجود حس کنم چه قدر فشار انتخاب هایی که ما توی زندگی مون انجام میدیم زیاده. و هرچه قدر که بیشتر بهش فکر میکنم، این فشار بیشتر و بیشتر میشه.

+ برای فرشته مهربون ما دعا کنین .


مشخصات

آخرین جستجو ها